بـاورکردنی نبـود، سنسی حتی می گفت، "آرزو برات نتیجه مهم نباشـه،بیـا که تجربـه کسب کنی". اما خب من از اون دستـه آدم هایی هستم کـه وقتی کاری رو شروع میکنم فقط به "اول"شدن فکر میکنم درنتیجـه در اولین تجربـه مسابقاتی کـه کشوری هم بود اول شدم ^^

سری اول، با کمربند قرمز رفتم داخل،چنان کاتـا رو با قدرت انجام می دادم و کیای ِ از ته دل داشتم(ستون های مجموعه داشت بهم ریخت چنان فریاد میزدم) ،بعد نوبت حریفم بود،اما در آخر هر پنج تا داور پرچـم قرمز بردن بالا منم ذوق مرگ چنان بالا پایین پریدم که دیدنی بود! سری بعدی حریفم قوی بود مشخص بود حالا اون کمربند قرمز بود و من آبی نگاه کردم ببین کاتا چی میزنه ولی من یک کاتای دیگه زدم دوباره با قدرت و فریاد های از ته دل اینبار داورها رفتن داخل اتاق مذاکره . و سپس پرچم های آبی بالا رفت و اینطور شدش که اول شدم بچه های باشگـاه دورمو گرفته بودن خوشحال بودن باورشون نمی شد سنسی شوکه شده بود و باورش نمی شد

خب من آرزو ام دیگه، جز این انتظاری نمی رفت !

 

همین باعث شدش

زاویـه نگـاهم به  آینده ورزشیـم تغییر کنه و به هدف های بزرگتـری فکر کنم (: Meet me At the Gym


اونـی که وقت آرایشگـاه میگیره و اپلاسیون کارش دیر میرسه،کتاب تست هوش مصنوعیش رو درمیاره و تست میزنه،کی میتونه باشه جز من؟

به همین شدت افراطی ام توی برنامه زندگی ام! اصولاً رابطه آنچنان خوبی با آرایشگـاه ندارم اونم ماهی یکبار برای اپلاسیون و اصلاح صورتم نمیرم،اونم مخصوصاً اول صُبح وقت میگیرم که زود برم به شلوغی نخورم، مابقی چیزارو اصلاً دوست ندارم وقت بزارم، حس میکنم بزک دوزک الکی اضافی هست،مثلاً ناخون کاشتن رو اصلا قبول ندارم تازه جدیداً ناخونامم کوتاه کوتاه نگه میدارم حس خیلی خوبی به دستام دارم اینطوری شاید خنده دار باشه ولی حس فرشتگانه ایی به دست هام دارم،یه حس پاکی مثل رنگ سفید نمیدونم چرا! قبلاً ناخونامُ بلند و کشیده نگه میداشتم ولی الان اصلاً اونم دوست ندارم، و رسیدگی ِ پوستم رو دوست دارم خودم انجام بدم بجای وقت تلفی از این سالن به اون سالن،حداقلش خودم مراقب تغذیـه ام باشم که بدن یا پوست سالمی داشته باشم،مراقب خوابم باشم و ورزشم سادگی بیش ازحدی دارم پیشه میگیرم و واقعاً دوسش دارم و راضی اًم ازش یـا اصلاً دوست ندارم موهامو رنگ کنم، نمیدونم چرا هیچ رنگی جز این مشکی ها به دلم نمی شینه البته قرمز هم دوست دارم،کل موهام قرمز بشه یا نارنجی (: اَبروهامم که اونقدر نامنظم نیست که نیاز داشته باشم هرماه دست کاریش کنم مامانم آخرسرغرغرمیکرد که دخترا چهارده ساله میشن عشق این جور کارارو دارن ولی تو خب من همینقدر غیرمعمولی میتونم باشم واقعاً میگـن بخواه تا بشه همینه من همینارو میخواستم، تلاش کردم و شرایط این عادت هارو ساخت برام

خب هرکسی یطور علاقه داره،منم رسیدگی شخصی رو دوست دارم اما ترجیح میدم بجای داشتن ناخونای جادوگرانه و ابرهایِ فیبروز شده، صورت ساده ایی داشته باشم، نه برای کم سن و سال بنظر رسیدن بلکـه خودمم ، من خودمو بدون هیچ تغییرات آنچنانی قبول دارم، زیباییمُ همینقدر ساده دوست دارم،اُوج آرایشم میشه همون رژ قرمز، فوقش وقت بشه یک خط چشم ریز می کشم ،عوضش دوست دارم فریم عینکمو عوض کنم،یک لباس رنگی تر بپوشـم و کتابای کتابخونم به روز بشـه .!

معتقـدم همه چی رو به حد اندازه خودش ادامه پیش ببرم، زندگی ِ زندگیـه برام، جوری که نه از درس و کارم بشـم و نه اینکه اصلاً به تیپ استایلم نرسم!

تعادل قشنگترین هدف زندگی ـم بوده تابه الان!

هرکسی یه سبک زندگی رو دوست داره کاش به عقاید هم دیگـه احترام بزاریم و عقایدمون ُ مثل مسواک تو حلق هم دیگه نکنیم !

باشد کـه رستگـار شویـم (:


اتفاق قشنگی که میفته اینه :
مسیر طولانی " رسیدن به خودمون و درونمون و پیدا کردن اون پیامبر درونی " هموار و کوتاه میشه.ما با وجود آرزوها و آدمای اضافی ،فقط مسیرمون رو طولانی میکنیم و وقت زیادی براشون میذاریم.
پس اون وقت رو بذاریم برای " خودمون".

این وقت گذاشتنـه

این خلوت سازی .

تو زمستون هم می چسبـه! اونقدر که دلت گرم میشـه دنیات گرم گرمههه حتی توی سردترین روزای سال تو دل گرمی به زندگی یک نوشیدنی گرم کنار دستای سردت بزاری و زندگی کنی( :

بیخیـــال همه آدم ها بشی و دنیات ُ بغل کنی

چی قشنگتر از این هست تو جهان هستی؟!

 


از آبـان شروع شدش، انداختن آذرماه که با شورش و اعتصاب مردم سر جریان بنزین بهم خورد و افتاد برای دی ماه با کلی استرس و دلهره دارم سروکله می زنم دقیقاً همین جمعه هست.!

اولین ها، قطعاً سختترینن که بعدش شیرین ترین میشن سنسی داشت توضیح میداد چندبار رِی بدم، اجازه بگیرم، حتی ساعت ها تمرین فریاد زدن اسم کاتا رو داشتیم میگفت رمانتیک نباش، یا میگفت صدای نفس هاتو بلندتر کن اونجا باید بشنون صداشو البته سروصدا خیلی زیاده ! از دور نگاه میکردم میگفتم سادس ولی توی کاتا برعکس کمیته باید 100% قدرتتو نشون بدی، سریع بودنت شاید توی کمیته باید قدرت ضربه کمتر بشه که حریفت صدمه نبینه ولی توی کاتای ِ 1 دقیقه و 30 ثانیه ایی باید 100 درصد قدرت توی دست و پاهات دیده بشه

یهویی یادم افتاد که من احتمال بالایی داره همون روز عادت ماهانه بشم،از سنسی راه کار خواستم یااینکه درسته، بخورم عقب بیوفته ؟گفت اصلاً سختش نکن با آمادگی بیا ،پد و همراهت بیار و شیرینی جات بیار و استرس نداشته باش و از تجربیاتش میگفت و دل گرمم میکرد میگفت هیچی سخت نیست،همه چی ممکنه قوی باش و فکرتو باز کن و گفت شب پیغام بده بت توضیح بدم چیکارکنی.

وقتی دیشب بهش پیغام دادم ناخودآگاه عکس پروفایلش رو دیدم آرامش از چشم هاش می برید مخصوصاً کنار همسرش سنسی، هم مربی کاراته باشگاه ماست،هم مربی ورزش دبیرستان، دانشجوی ارشد تغذیه تهرانه،داور مسابقات کشوری هست و همینطور آموزش گیتار هم داره، ازدواج هم کرده و یک پسر 2 ساله هم داره .همه اینا باهم خیلی زیاده یعنی یک برنامه ریزی خیلی والایی میخواد، تازه حواسش به خواهرزاده و برادرزاده هاشم هست که چندتاشون شاگردش هم هستن توی کلاسمون درمقابل اینا همیشه هم سرحال و پر انرژی هست و فعال هرباری آدم های موفق رو میبینم دور ُ برم دوباره یادم میوفته کـه واقعاً انرژی و درصد خوشبختی فقط و فقط به دیدگـاه آدم ها بستگی داره . بـرای تو میتونه فعال و پرانرژی بودن مهم باشـه یااینکـه وقت کاشت و ترمیم ناخونت عقب نیوفته،نمیگـم رسیدگی شخصی چیز خوبی نیست ولی تعادل اهمیت والاتری داره، همین تعادل میتونه تورو موفق کنه. یادمه یه 5شنبه داشت باهامون تمرین میکرد یهویی کف پاشو دید که سیاه شده گفت وای کی خودمو برسونم آریاشهر بعدش باید 7 برم سمت چیتگر عروسی . ساعت 5 هم بود همه چشماشون اندازه گردو شدش که چرا اومددی؟ آرایشگاه نمیری؟ گفت نه یه دوش میگیرم بعد سریع میرم نیاز نیست خندیدم گفتم نچرال بیوتی یعنی همین دیگه (: درست یاد پرنسس های والت دیزنی میوفته آدم وقتی نگاهش میکنه خلـاصه بقدری خوشحالم از آشنایی باهاش، بهترین تصمیم 2019 من همین شروع کاراته بود!

برای مسابقه،راستی حجاب نیازه :| من این رو نمیدونستم تازه میخواستم مدل سوسانو موهامُ مدل بدم نمیدونم جمعه با کسی برم یا نه هم دوست دارم کلی از دوستامو دعوت کنم توی اولین مسابقه ام باشن هم دوست دارم تنها برم .ترس از شکست ندارم، اصلاً فکرشُ نمی کنم فقط میخوام تجربه اولموُ بقدری شیرین بسازم هرطوری بشه دوستش داشته باشم (:تنهایی و خلوت بودن دورم  دلم میخواد یجورایی مثل رنگ سفید و آبی امسال هست.اتاقمم خلوت خلوت کردم، گاهی از درس خوندن یکمی خسته میشم یه موسیقی آروم بی کلام می زارم و شروع میکنم اول یکمی بدنمو گرم می کنم و چندباری کاتامو تمرین می کنم نه اینکه کسی نباشه هستن،همه خوبن ولی تمایل درونیم واقعاً به تنهایی و رشد درونُ برونمه جدیدا .نمی دونم تا کی ولی فعلاً همینطوری هستم و حس خوب بهش دارم .

شاید این جمعه، یک تجربه جدیدی بشـه برام برُد و باختشو نمی دونم، اما از تجربه داشتنش لذت میبرم و اینکـه این زندگی واقعاً خود زندگیـه

 


سن و سال یک عدد بیشتر نیست، این روحیـه ما هست که زندگی رو می سازه، هرچقدر سن و سالـمون بالاتر هم میره نبایـد بیخیال رویاپردازی ها و آرزوهامون بشیم????اگر اینطوری بشه . میریم توی جاده خاکی روزمرگی و رسیدن بهشـون رو محال می دونیم!این رو هرشب به خودم میگم ومی خوابم . این روزها، صبح زود بیدار میشم،تست می زنم، ورزش میکنم و درس میخونم و عصر ها سرکار میرم و شب وقتی برمیگردم سعی میکنم بشـم همون دخترک کوچیک رویاپرداز که دنیای ِ صورتی از رسیدن ها داره. چند روز قبل تموم شدن پائیـز رفتم سراغ قشنگ سازی زمستونم وباوجـود همه این مشغله ها و کارها،از دیروزتاحالا توی یوتیوب سرچ می کنم کلمه های "prince" ،"Christmas"،"Winter "و "love" تا یک لیست بلند بالایی از فیلم های عاشقانه و فانتزی کریسمس و شاهزاده توی فصل زمستون پیدا کنم و شب ها وقتی خسته میشم از درس و کار با یک لیوان چایی گرم ُ داغ درجغرافیای ِ عزیزم لذت ببرم از تنهایی هامفیلم های ِ عاشقانه ایی که دخترک قصـه وقتی داره توی زندگی برای رویاهاش تلاش میکنه و باورش ُ هنوز از دست نداده چطور???? فصل قشنگ زمستون، شب های برفی کریسمس پیداش می کنه!

همین به من قدرت باور رو میده، برای همه اهدافم هنوز باور داشته باشم و تلاش کنم وسط رسیدن به آرزوهام شاید وسط برف ُ بوران . خدای کوچک هم پیداش شد اما زمستون با همین فیلم هاش قشنگـه البته با کتاب جدیدی کـه از پائولو کوئیلو شروع کردم (: ????

منتظر 2020 اَم . ???? شدیداً !

خدای من خدای من من امسال اینقدر به آبی و سفید علاقه پیدا کردم  و رنگ سال 2020ام شدش سفید مرجانییییییییمُردم برااااات که عشق ترین رنگ برای 2020 همیننهههه!


زندگی . عجیب ترین،پر مفهوم ترین کلامی که تاحالا معنایی زیادی داشته، شاید هرروز به یک شکل و یک رنگ و لعاب خاص ! اما اینبار اونقدر پراز معنی و بزرگُ گسترده بود که درمقابلش نتونستم چیزی بگـم، فقط سکوت کردم و نگـاه کردم چقدر راز و اسـرار درونش نفهتس و ما نگران چه مسائل ساده اییم درست مثل سرد شدن قهوه ام! هرچی دنیا رو بیشـتر شناختم فهمیدم، چقدر کم می شناسمش و چقدر راه نرفتـه دارم و چه عمر اندک! هرچی خواستم بگـم رسیدم به سکـوت! فهمیدم ازاین جا به بعد باید سکوت کنم و ادامـه بدم و هیچی نگـم . !


علـت اصلی خوشبختی من،" میـل و انگیزم به درس خوندن" هست. (:  جوری کـه هیچوقت یک درصـد ازش کم نمیشـه! لذت می برم از درس خوندن، از فهمیـدن، از درک مطالب جدید . بهم حس زندگی میده!! البتـه درس خوندنی کـه توی یک دنیـای خلوت و دور ازهرچـی حاشیـه و آدم ها باشـه . توی پائیـزی ترین روز سـال، تصمیم گرفتم کل کالکشـن های منصور رو دانلود کنم و چای بخورم و برنامه هفته بعدیم ُ بچیـنم اونقدر شیرینُ قشنگ و عمیق هست کـه فکرکنم بـرم قاطی اَبرها همیـن الـان(:  همیـن کـه آهنگ های قدیمیشُ پلی کردم، خودم رو دیدم حس قدرت بهم دست داد یاد هفته ایی که گذشت افتادم چقدر شیرین و پرموفقیت بود . آره دیوونتم دختر همینطور ادامـه بده فقط ! قوربونت برم خدا دنیـات چقدر قشنگـه چقدر قشنگ! هرچی چشم میگردونم جز عشق ُ قشنگی هیچی نمی بینم شکرت (:

 

 


امروز به سوپروایزرم می گفتم، یه مدت نمیتونم باشـم میگفت باز برای چی ناز میکنی؟ اصلاً پی رو میخوای بیشتر کنیم؟ نه بیا نامه هارو ببین فهمیدن برگشتنی موسسه چقدر نامه دادن برات. 2تا تایم بده، گفتم حداقل فقط روزای زوج میتونم میگـه چرا آخه؟ گفتم خیلی خسته میشم از 2ونیم تا 5نیم باشگـاهم،بعدش بیام اینجا تا 9شب هلاک میشم . فکرکنم ویندوزش کامل پرید بابت تایمم که خودم گفتم خب مسابقه کشوری دارم باز گفت،نمی فهمم چرا هیچوقت سرتو خلوت نمیشـه خندم گرفته بود البته بیشتر اون کلافه شده بود از دستم و گفت ولی بزار صحبت می کنیم، هیچی از رفتن نگو فعلا وقتی برای اسسمنت اومد سرکلاسم دسته گلی که پسرا گرفته بودن برامو دید شوکه شد زیرزیرکی پرسید بچه ها گرفتن؟ گفتم آره گفت ترم بعدی و بعدی هاش هستی حالا حالا پس.!

جدیداً با هرکی صحبت می کنم، حس پسرهایی که حس  خدای جذابیت بودن ُدارن ، رو دارم منم از اونا که میگـن دل نبندیا من ازدواجی نیستم

حتی دیشب دایی می گفت، آره این کارهه تو صداسیما بی نظیر میشه بیشتر تلاش کن براش،مخصوصا تا دو یا سـه سال دیگـه ببین چطور شکوفا بشـه برات که باورت نمیشه اون لحظه میخواستم بگـم دایی من رفتنی ام نگو این برنامه هارو، کم کم فقط دو سال  

فکرکنم اولین چیزی که یاد گرفتم بگـم اینه "من باید برم" . فردا از مامانم می پرسم اولین لغتی که به زبون آوردم چی بوده شاید "دَدر "اولیش بوده باشه

روزی که اسممُ گذاشتید "آرزو" و "فرزند اول خانواده شدم" باید این روز هارو حدس می زدید!

 

خلـاصه اینکـه .

زندگـی هنوز قشنگی هاشُ داره! فقط بایـد چشم هامون رو به زاویـه دید قشنگی دعوت کنیم

آره

عشق بـراتون آرزومنـدم

آرزوُ(:

 


دیـروز بـا خاله داشتـم صحبت میکردم، طرف جفت خونـه هامون مسجـد های نامی و بزرگ هست که یهویی صدای اذان بلـند شد، فکرکن کل فضـای خونه هامون و پشت تلفـن فقط فقط صـدای اذان بـود . چـند ثانیـه جفتمون مکـث کردیـم، جالبتر اینجـا بود صحبت از اُشـو و کرایان بودش :)) زدیم زیر خنده گفتیم ببین چه لحظه ملکوتی داشتیم صحبت میکردیـم . بـراش تعریف کردم قبلاً چقدر فراری بودم از صدای اذان و افکار پوسیده قدیمی ولی الـان حس پرواز داره گوش دادن بش ، و اون لحظـه که صداشُ می
صُبح مامان اومده بیدارم کنه، بهم میگـه، هرروز داری خوشگلتر میشی دقت کردی؟( اونم دقیقا لحظه بیدار شدنم از خواب بود) خیلی شیک خودم توی آینه نگاه کردم و گفتم جداً؟ گفت آره میدونی برای چی هست؟ گفتم بله به مامانم رفتم خب . گفت آره همین باعث شده اینقدر خوشگل باشی ولی هرروز قشنگتر میشی چون، هر روز روحت آرومتر میشـه، داره بزرگتر میشه . گفتم حسش کردی توهم؟ گفت، هرروزت رو دارم می بینم . خیلی چسبید این، چون الهه عشق این رو بهم گفت!! خیلی خیلی چسبید.
وقتی ما داریم توی عصر تکنولوژی زندگی میکنیـم،بـه ساده ترین، جدیدترین و راحتترین روش ممکن کارامـون رو انجام میدیم نسبت به گذشتـه . شده فکرکنیـد خب اونا چقدر سختی کشیدن به علم جدید دست پیدا کردن و بعد از دنیـا رفتن، حالا ما داریم از دست رنج اونا استفاده میکنیم ؟ من معتقـدم مـا اونقـدر زندگی میکنیـم و از این زندگی می ریم و برمیگردیم تا روحـمون به بالـاترین درجه برسـه و بعد به ابدیت می رسیـم . حالا می بینیم نسل های جدید مخصوصاً ما هفتادی ها یا هشتادی و نودی ها
روح آدمی زاد از جنس انرژی و نور هست . ما فکر میکنیـم این شکلی هستیـم اگر به تک تک سلولا نگـاه کنیم، به اجزای ریز به ریز تشکیل شده نگـاه کنیم میبینیم یک جسم جامد نیستیم فقط! دور هر آدم هاله ایی از انرژی هاش هست. همین باعث میشـه بـا دیدن یک آدم حتی بدون شناخت حس کنین چقدر دوست داشتنی هست اون لحظـه برای شمـا . وقتی مثبت که میشیم، دور ما هاله انرژی قشنگتری هست . یه جایی خوندم، در زمان قدیم می پرسیدن "هاله ات امروز چطوره" یعنی انرژی درونیت امروز چطور هست.
توی اقدسیـه، یک نمایشگـاه ماشین هست، به اسم "صـدری" وسعت این نمایشگـاه به اندازه یک کوچـه معمولی هست. یعنی از لحـاظ وسعت و بزرگی میتونم بگـم بزرگترین نمایشگـاه اون اطراف هست. پنج سال پیش،سودی که روی هرماشین داشت حدودا 7 میلیارد بـود. ماشین هاش بکل خارجی و بـه روزی بـودن و هستن. چـند روز پیش که از اونجـا رد میشدم، ماشین هاشو یه نگـاهی انداختم الـان حدودی بخوام بگـم؛ قیمـت هرماشینش شده 140 میلیارد، 80 میلیارد، 100 میلیارد و حتی 700 میلیارد.
تقویـم اصلی هرسـال من دقیقاً از مردادشـروع میشـه. چـرا؟چون کـه؛ من یک مرداد ماهی اَم . همینقدر خودخواهانه به زندگی ُ جهان نگـاه می کنم . همه فصل ها و ماه هارو دوست دارم اما مرداد چیز دیگه ایی هست برام . مثل یک شیر ماده اَم درواقع، حس قدرت دوست دارم و براش می جنگـم . مثل یک خورشید ????شاید تنها باشـم اما می درخشـم و عاشق ماه ـمم (خدای کوچکـم????). شاید مغرورانه باشـه گفتنش اما عاشق دنیامم، دنیایی که با دست های خودم ساختمش، جای جای این زندگی نشون از لحظه های
من میگـم هرکاری انجام میدم یا نمیدم فقط بخـاطر اصالت درونی خودم هست یا بهتره بگـم بخاطر ارزشی هست که برای خودم میزارم نه برای بقیـه، یا برای خوش اومدن کسی از من . مثلاً دخترا میگـن؛ فلانی اینقدر آرایش داره ،اوج آرایش من فقط یه رژهه ،اصلاً لاک نمیزنم، یا پسرا میگـن من مثل فلانی نیستم تاحالا سیگار نکشیدم و رابطه جنسی ندارم فلان و فلان . بیخیـال مگـه باید مقایسـه کنی خودت رو با بقیـه تا ارزشت معلوم بشـه؟ رهای رها باید باشـم، درست مثل آب رودخونه که غزل غزل می
Being positive doesn't mean pretending everything is okay all the time it means acknowleding your feeling and realizing that you have the power to overcome any abstacle.Found out that although you can not control your circumstances , You can always See the silver lining قشنگـه؛ خودت رو پیـدا کنی، حال دلتُ خوب کنی و زندگی کنــی . انگـار همون بُعــد گمشـده زندگی رو پیدا کردی و فقط تویی که درکش میکنی .
تا اینجـا فهمیدم، اینکـه میگم " به فکر خودم خیلی هستم" .کاملاً درست نیست . اگر بود، اینقدر خودم رو آزار نمی دادم ،خود خوری نمی کردم برای برداشت حرف بقیـه. اینقدر توضیح نمیدادم، پیگیر نمیشدم که چی شد، و چرا اینکـارو کردم و غرور خودم اینقدر لـه نمیکردم برای اذیت نکردن آدم ها. شاید یه کاری انجام بدم، قبلش فقط به این فکر میکنم که خودم رو کوچیک نکرده باشم یا این وسط به شخصیت خودم توهین نکرده باشـم، اما به کسی توی ذهنم توهین نمیکنم،مقصر نمیکنم! اینطوری حس میکنم
وقتـی از تلوزیون فاصلـه میگیری، خوبـه . وقت بیشـتری داری ولی آیـا اون وقت بیشتر رو صرف چه چیزی میکنی؟ اینو بخودم گفتم وقتی دیدم تایم استفاده ام از سوشال مدیا دوباره نامیزون شده . و اینکـه چقدر برنامه های خوبی درحال پخشـه و من غافل ام . مثلاً دورهمی و برنامه های این چنین ،جذبم نکرد، فقط بازیگرهایی که خیلی به دلم نشستن، رو شاید میدیدم . اما از وقتی برنامه " کتاب باز" بهم معرفی شده ، شدیداً حس می کنم چقدر دنیـا قشنگتره بااین برنامه، فهمیدم از سال 95 این
اونقـدر آشفـته بودم، اونقدر پریشـون بودمممم اصلا نفهمیدم این یک هفته چطور گذشت : ( به محیط اطرافم، زندگیـم، حرف هام، کارام هیچ دقتی نداشتم، اصلا نمیفهمیدم چی میگـم؟ الان دقیقا این کار درسته؟ نیست؟ اصلا کجام؟ هر پیشنهادی بهم میشد حتی ایده آل ترین موقعیت کاری، یه بهونه ایی گرفتم و ردش کردم و مقابل همه اینـا هرکاری کردم، خوب نشدم! ساعت ها ورزش کردم، بخودم استراحت دادم، حرف زدم، فیلم دیدم، درس خوندم ( یک بار 48 ساعت بیدار موندم حتی) .
وقتی دو نفر آدم کنارهم میبینم، که یکیشون اون قشنگی ظاهر رو نداره(یا یک مشکل ظاهری یه نقص عضوی چیزی دارند)، چه دختر و چه پسر . خیلی طرف مقابلش رو تحسین میکنم خیلی. این آدم ها روح های بزرگی دارند که زیبایی ظاهر براشون مهم نیست، به عمق وجود طرف مقابل ، به شخصیت و به اصطلاح گنج درونی طرف دسترسی پیدا کردند که اینطور عاشقانه کنـارهم هستند .
منم بـشـدت مخـالف مدرک گرایی ام. اصلاً این کلمـه کل لذت مطالعه و تحصیل کردن رو میگیره. اون عزت نفس و منزلت درونی که با تحصیل و آگـاهی به دست میاد با هیچ چیز دیگـه ایی توی دنیـا به دست میاد . البته نه صرفاً جهت مغرور شدن و بالیـدن به جایگـاه خودت، بلکـه اون حس آگـاه شدن ، بهتر درک کردن دنیـاو جهانی که نمیدونیم به کدوم سمت می ره!اینکـه بشی یک نقطـه روشن توی این تاریکی بی نهایت، میتونه دل انگیز باشـه.
این برام مهمه که به هدفم برسم ولی خودم رو هرگز نباید اذیت کنم . تاکید میکنم آرزو، هرگز ! اما جـدی،هرچی بیشـتر میخونم، تحقیق میکنم و جلو می رم. حس میکنم بیشـتر نمیدونم، و هرچی بیشتر میخونم حس میکنم باید بیشتر سکوت کنم و ادامه بدم، درست غلطش رو نمیدونم فقط حس خوب و تواضع درونی بهم میده! درست مثل این میمونه وسط اقیـانوس آرام باشـم تا چشـم کارمیکنه اطلاعات و علم ُ دانش وجود داره که تمومی نداره . جدی میگـم ! بی انتهاس، هرروز یک کتاب جدید منتشر میشـه، یه موضوع
در مواقع سختـی، اگـر کـه به درد و مشکلات تمــرکزکنی، رنج بیشـتر میشـه . اما اگر به حکـمت و دلیل اون درد تمرکز کنی،"رشـد"میکنی . من ایـن رو در شصـت روزاخیر فهمیـدم(بهتره بگم با دل جون درک کردم) . و الـان؟ یک آرزوی جدیدی هستم از لحـاظ روحی . حس میکنم با این درد کشیـدن الان قدر این لحظه رو بیشـتر میدونم و زندگی رو عمیق تر درک میکنم . حس میکنم قبلاً این حرفـارو می فهمیدم ولی الـان جور دیگه ایی درک میکنم .
جدیداً بـه صداهای درونم گوش می دم. یک صدای خاص و دست نیافتنی به نظر می رسـه، چیزی که شاید سال ها نتونستم به این وضوح بشنوم. از روزی که از هیاهوی دورم، دور شدم، به هر حرف و کلامی گوش ندادم، دنبال قضاوت کردن و متهم کردن بقیه نبودم؛ "سکوت" همه وجودم کاملاً بلعیـد. معجزه ها و نشونه ها بهتر درک کردم، و مهمتر از اون این" صدای درونم "،رو واضح شنیدم که جز ناب ترین های این روزامـه. جواب همه سوال های درونی ام پیدا کردم.
بابت ِ درسم خوشحـالم. حالا که بوی عطـر چای سبزُ دارچین هِل پیچیـده توی اتاق و عود روشن کردم حس میکنم ،آرومم . توی این موقعیت چی ازاین بهتر برای روح و روان من. خشم عصبانیتم کاملاً ازبین بردم، بعنوان مدیر شعبه نباید اینقدر واکنش نشون می دادم، تصمیم دارم، فردا در اولین فرصت سفته هایی که داشت رو به وکیل شرکت بفرستم برای به اجرا گذاشتن و نیروی جدید مصاحبه کنم تا بعد تمرکز به پروژه های اصلی باشه. یکمی آخرسال سنگینتر هست کارها ولی من دوس دارم اینـروزارو، این
رنگ به رو نداشتم، عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود، دلدرد داشتم ولی بقدری نبود نتونم کار کنم و حال خوبی نداشتم و‌باید بالا سرکار می‌موندم… مشغول کارهابودم، این بیحالی کاملا رو صورتم مشخص بود. هرکسی منو می‌دید تو محل کار می‌گفت خوبید؟ رنگ به رو ندارید. همزمان با دلبر حرف می‌زدم که حالم خوب نیست؛و مسکن همراهم نبود. نفهمیدم چطور گذشت و چطور خودش رسوند پیشم. استرس و نگرانی از چشماش می‌بارید؛ توی یک دستش بود و اونیکی بطری آب :)) اونقدر پریشون بود که گفتم یکم
سلام به شمـا از روز سیـزدهم. اتفاقات این مـدت خیلی خیلی زیاد بودند، حجم کارها و برنامه هام دوباره زیاد شدند اما آرزو به اون 75روز سخت همچنان مصرانه ادامه می ده. خرمالو و نارنگی های نارنجی پاییز طعم زیبای لحظه های پاییزی شدند، پادکست های مختلف گوش دادم و توی مسیر شنیدن پادکست ثزار از مهشید رئیسی قرار گرفتم، استایل و نحـوه صحبت هاشو دوست داشتم روزی 15-30 دقیقه درکنار بقیه پادکست ها گوش می دم، بیشتر کتاب میخونم 90 دقیقه درکل ولی در بازه های تقسیم شده 10-15

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گالری روژه(سفارش انواع زیور آلات دست ساز) شیدا موزیک dedicated شرکت حسابان نماینده آموزش سپیدار در ورامین اجناس فوق العاده hispageR shop تشریفات عروسی , ماشین عروس , تالار و جهیزیه عروس , خدمات و راهنمای مراسم عروسی معرفی مشاغل | تبلیغات متنی